خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

برای دل‌افسردگان

دوشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ

سهراب سپهری (رحمة الله علیه) در دفتر مرگ رنگاش شعری فوق‌العاده، حیرت‌انگیز و ویرانگر دارد به اسم «غمی غمناک». اوّل، شعر را بخوانید تا بقیه‌اش را بگویم:

شب سردی ست و من افسرده

راه دوری ست و پایی خسته

تیرگی هست و چراغی مرده

 

می‌کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم‌ها

سایه‌ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم‌ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی‌خبر آمد تا با دل من

قصه‌ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من:

اندکی صبر، سحر نزدیک است

هردم این بانگ برآرم از دل:

وای! این شب چقدر تاریک است!

 

خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟

قطره‌ای کو که به دریا ریزم؟

صخره‌ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غمی هست به دل،

غم من لیک غمی غمناک است.

 

دو نفر از بهترین خواننده‌های ایرانی این شعر را اجرا کرده‌اند: محمد اصفهانی در پاپ و علیرضا قربانی در سنتی. هر دو هم انصافاً خیلی خوب و شنیدنی‌اند؛ بیشتر از همه لابد به خاطر شعر عالی‌شان. آنچه ولی مرا آزار می‌دهد این است که هر دو آهنگ با عبارت «اندکی صبر، سحر نزدیک است» تمام می‌شود. اصفهانی و قربانی و آهنگ‌سازهایشان (که نمی‌شناسم) این شعر پر از یأس را طوری خوانده‌اند که آخرش امیدبخش شده! من به این می‌گویم خیانت به محتوای شعر. سهراب سپهری دارد می‌گوید نشانه‌ای از نزدیک بودن سحر نیست، ولی وقتی آهنگ را گوش می‌کنیم گویی شاعر داشته می‌گفته که کمی صبر کنید تا سحر شود! شاید بگویید خواسته‌اند «زهر» شعر را بگیرند؛ من هم قبول می‌کنم ولی ای کاش «زهرگیران» از همان اوّل سراغ اشعار «زهردار» نمی‌آمدند. کاش به همان عیش و عشرتشان می‌پرداختند و «غمی غمناک» را برای ما ‌وامی‌گذاشتند. من اگر روزی تهیه‌کننده‌ی موسیقی شوم، یک آهنگساز و خواننده‌ی خوب را وامی‌دارم تا ترانه‌ی دیگری بر این شعر بسازند و آن را از چنگ امیدبخشی‌های جماعت خوشحال درآورند. آهنگ باید دقیقاً با این عبارت تمام شود:

دیگران را هم غمی هست به دل،

غم من لیک غمی غمناک است.

۹۴/۰۶/۳۰

نظرات  (۶)


یاد اون تابستونی به ذهنم اومد که دوم یا سوم راهنمایی بودم. تصمیم گرفته بودم شعرهای سهراب و شروع کنم حفظ کردن؛ بیخودی! نفهمیدم چرا آدم باید شعرهای یه شاعری رو اونم با این همه شعر،  و در سبک نو بخواد از اول شروع کنه حفظ کردن! البته بعد از فکر می‌کنم دو سه تا شعر پی بردم که چه کاریه! :) یا لااقل در عهده من نیست. :))) از همین کتاب مرگ رنگ شروع کرده بودم.

احتمالا اولین مجموعه سهراب باید بوده باشه که تو هشت کتاب با این شروع شده.
 موافقم. کار خوبی نیست.

خنده‌ای کو که به دل انگیزم؟
قطزه‌ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ای کو که بدان آویزم؟...

+ غمی غمناک یعنی چی؟ با غم خالی چه فرقی داره؟



پاسخ:
:)
+ غم خالی متعلقش یه چیز غمگین‌کننده ‌ست. غم غمناک متعلقش یه غمه. مثلاً یه نفر یه مشکلی داره و به خاطرش غصه داره؛ این آدم غمش خالیه. ولی یه نفر دیگه هست که یه مشکلی داره و به خاطرش غصه داره، ولی علاوه بر غصه‌‌ی اون مشکل، غصه‌ی غمی که به خاطر این مشکل براش پیش اومده رو هم داره می‌خوره؛ احتمالاً به خاطر اینکه اون غم براش خیلی بزرگه. اینجوری غمش غمناک می‌شه. یعنی خود غمه که باعث غم مضاعف می‌شه.
البته اینا فهم منه از منظور سهراب.
یا اینکه تا به حال غمی داشتی که مال خودت بوده، کسی ازش خبری نداشته، پنهانش کرده بودی...
بعد یهو نمیفهمی چطور میشه، کجا و چطوری از دستت در میره، که یکی دیگه، یه آدم غریبه بی هیچ ربط و رابطه ای، با خبر از غمت میشه...بعد هی غصه میخوری چرا کسی رو که هیچ ربطی به تو و غم هات نداره، قاتی ماجرا کردی؟ دیگه مگه میشه احساس رو از لابه لای دل یه آدم در آورد؟ 
این چرا گفتم؟ چرا دادم پیام...

اینم یه جورش، غم غمناک لابد جورای مختلفی داره...

+ من فکر میکردم، اونی که
 اصفهانی خونده، با همون بیت غم غمناک تموم شده...
مال افتخاری رو نشنیدم.

+ فکر کنم سواد شعری خواننده هامون مشکلاتی داره! بخصوص جاهایی که مقصود شاعر در عباراتی طولانی تر از یک بیت جا میگیره.
شعر دهاتی محمد علی بهمنی رو هم که شادمهر عقیلی خونده بود، لحنش و برشی که به جملات زده بود با معنی شعر جور نبود.
+ از اعصاب خرد کن ترین چیزها، یکی آهنگ خوش با شعر مزخرفه!! آهنگش مجبورت میکنه گوش بدی، شعرش منزجرت میکنه!  دیگری هم شعر خوش با قرایت بد!
پاسخ:

بله، این هم یه تفسیریه از غم غمناک.

+ خیلی مهمه که آهنگسازها و خواننده‌ها شعر رو بفهمن. هم در انتخاب اشعارشون تأثیر می‌ذاره و هم در نحوه‌ی خوندن اون اشعار. لطفی و علیزاده در آهنگسازا و شجریان و ناظری در خواننده‌ها کسایی هستن که می‌تونن نمونه‌ی آدم‌های شعربلد باشن.

گوش دادم . اصفهانی خیلی خوب خونده .
پاسخ:

آره، البته قدیمیه. مال زمانیه که اصفهانی مد شده بود و مخصوصاً تلویزیون خیلی تحویلش می‌گرفت؛ آلبوم فاصله است. یادمه تلویزیون یه کلیپ ساخته بود با همین آهنگ که یه معتاد رو نشون می‌داد! آخرشم که می‌گفت «اندکی صبر سحر نزدیک است» معتاده ترک کرده بود و داشت بارفیکس می‌زد! واقعاً هرکسی توانایی نداره از چنین شعری، چنان چیزی در بیاره.

به نظرم من هم از آن دسته جماعت خوشحالی باشم که دوست دارم، همیشه آخرش با " تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند" تمام بشود!
یک جمله ی معروفی دارم که نمی دانم مال کیست، شاید هم مال خودم باشد که غم، غم می آورد، حالا چه اصراری دارید که پر و بال بدهید به غم ها؟ به این یکی که زورمان می رسد، بگذارید یک بار هم ما بدبختی را به نفع خوشبختی کنار بزنیم!
کلیپ ها را هم خوب یادم می آید :)
آن یکی را یادتان هست؟ اسم آهنگ حسرت بود، یک پدر معتادی بود که برای دخترش می خواند، که بعد دختر بزرگ می شد و در مراسم عروسیش گریه می کرد :)
یک دوره چه کلیپ های سناریو داری می ساخت تلویزیون!
پاسخ:

من واقعاً با «تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردند» هیچ مشکلی ندارم. مخصوصاً که اکثر مردم دوست دارند به خوبی و خوشی زندگی کنند و این حق را هم دارند که تا می‌توانند برای خودشان محتواهای این‌طوری تولید کنند. ولی مشکل من با آنهایی است که همین چند تا شعر غمگین خوب را هم نمی‌توانند ببینند و دنبال استحاله‌ی آنها هستند. این همه شعر درباره‌ی گل و بلبل هست، خب بروند از همان‌ها استفاده کنند. چرا می‌آید شعر غم‌پرور انتخاب می‌کنند و بعد غمش را کم می‌کنند؟!

کلیپ حسرت را هم یادم هست: «نمی‌خواستم خورشیدو ازت بگیرم ...».

مخصوصاً با آهنگ‌های اصفهانی خیلی حال می‌کرد تلویزیون. به نظرم بهترین کاری که ساختند نون و دلقک بود.

به نظر من اینجا بیشتر از این که بحث شادی و غم مطرح باشه بحث دست بردن به شعر شاعر (یا محتوایی که منظور نظرش بوده) مطرحه.
پاسخ:
بله، دقیقاً.
۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۵ علی رسولان

نیست رنگی که بگوید با من:

اندکی صبر، سحر نزدیک است


اگه این قسمت از شعر تو آهنگ ها میاد فک نکنم دیگه اشکالی باشه، درستِ که اندکی صبر، سحر نزدیک است امیدآورِ ولی اون فعل نیست اول عبارت این رو هم منفی می کنه!

پاسخ:

در هر دو آهنگ، بار اوّلی که این عبارت خوانده می‌شود، «نیست رنگی که بگوید با من» هم خوانده می‌شود که با اینجایش هیچ مشکلی ندارم. مشکل من با انتهای هر دو آهنگ است، که «اندکی صبر سحر نزدیک است» را به تنهایی می‌خوانند، به نحوی که امیدبخش به نظر می‌رسد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی