خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

اوّل آذر

جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۰۸ ق.ظ

من این حروف نوشتم چنان‌که غیـر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

حافظ

 

نصف‌شب، کلاه‌به‌سرکرده و دستکش‌به‌دست‌ راه افتاده‌ام در برف‌ها. هنوز در شهر می‌شود جاهایی را پیدا کرد که برفش به پای بنی‌بشری نیالوده. همان‌‌جاها را پیدا می‌کنم و قدم می‌زنم. می‌خواهم آنجاها را هم بیالایم. اثری از سفیدی و تمیزی نباید بر این برف بماند. دست‌هایم را در جیب کاپشنم فرو برده‌ام. در سرم صدایی می‌شنوم که می‌گوید موقع راه رفتن روی برف دست در جیبم نکنم. برمی‌گردم و پشت سرم را نگاه می‌کنم. جز ردپاهایم چیزی نمی‌بینم. خیالات بوده لابد. محل نمی‌گذارم. چند قدم دیگر که برمی‌دارم باز صدا را می‌شنوم. این بار دارد چیزی می‌خواند. با دقت گوش می‌کنم.

شب به گلستان تنها منتظرت بودم

باده‌ی ناکامی در هجر تو پیمودم

از بالا، این شهر بزرگ چقدر کوچک است. منظره‌ی غریبی است که به لطف راه‌بلدی‌ات دیدنش را نصیب می‌برم. هنوز مانده که خورشید پایین برود. وقت داریم؛ بخوان، ادامه بده.

 آن شب جان‌فرسا من بی تو نیاسودم

وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم

داستان تکراری شب هجران را از من بلدتری. مدت‌ها بود برای دیدنت روز می‌شمردم و در خلوت زمزمه می‌کردم: «هجران بلای ما شد، یا رب بلا بگردان». حالا کنار دستت نشسته‌ام و همه گوش شده‌ام.

بودم همه‌شب دیده به ره تا به سحرگاه

ناگه چو پری خنده‌زنان آمدی از راه

غم‌ها به سر آمد زنگ غم دوران از دل بزدودم

به تبسمی تمام غم‌های عالم از جا کنده‌ای. اگر پیامبر بودی اعجازت خنده بود و پیامت مهربانی. دوست دارم چشمانم را برهم بگذارم و با این لالایی‌ات به خواب بروم.

در آن عشق و جنون مفتون تو بودم

اکنون از دل من بشنو تو سرودم

شرح عشق و جنون را می‌دانی. خبر داری که «تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم». همه را می‌دانی. دیگر چه بگویم؟

منتظرت بودم، منتظرت بودم

از آن بالا راه می‌افتیم به سمت پایین. خیابان‌ها را باهم گز می‌کنیم. هرچه پایین‌تر می‌رویم قلبم تندتر می‌زند. نکند فرصت از دست برود. راه رفتن سخت شده، حرف زدن سخت‌تر. هنوز کار نکرده‌ای دارم... . در ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته‌ایم... .

منتظرت بودم، منتظرت بودم

با صدای باد پرتاب می‌شوم به این‌طرف دنیا، وسط برف‌ها. همه‌چیز یخ زده. پاهایم خشک و سنگین شده. نمی‌دانم چه مدت است اینجا ایستاده‌ام. باد سردی به صورتم می‌خورد که به یادم بیاورد کجای دنیایم. سمت چپ صورتم ولی نمی‌دانم چرا هنوز گرم است.

منتظرت هستم.

۹۸/۰۹/۰۱

نظرات  (۶)

۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۰:۱۴ خانم مارمولک آبی

این شعر و فضاسازی شما منو برد به دوران کودکی:)

پاسخ:
چه خوب :)

می‌فرماید: آن شب جانفرسا من بی‌تو نیاسودم

پاسخ:
کس دیگری جای دیگری می‌فرماید:

دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهایی‌ام در قصد جان بود
خیالش لطف‌های بی‌کران کرد

سلام مهدی واقعا نوشتنت به یه حد عالی رسیده آفرین واقعا آفرین . 

متنت را که خوندم لذت بردم، فضا سازیت استادانه بود و اون ابهام و خیالش فوق العاده بود. 

فقط خوش به حال مخاطب مطلب 

برای اون یکی مطلبت بگم بدونی که شیراز یه تعداد بانک و پمپ بنزین را آتیش زدن اوضاع مثل همیشه هست مردم آروم و تسلیم هستند و فقط دو روز عصبی بودن، دیگه یادشون رفت. الان هم خیابونا شلوغ هست و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.  

مردم عجیبی هستیم پناه بر خدا.

پاسخ:
سلام علی. ممنون از لطفت.

مردم که دیگه کاری از دستشون بر نمیاد. سزای اعتراض کردن رو هم که دیدن.
یه زمانی برامون روضه می‌خوندن که سپاهیان عمر سعد آب رو بر سپاه امام حسین بستند. این حضرات فعلاً تا اینترنت جلو اومدن و کاملاً‌ نشون دادن که اگه لازم بشه آب و برق رو هم حاضرن به‌خاطر بقای خودشون روی مردم ببندن. الان که همه آروم شدن، من نمی‌دونم پس چه مرگشونه که اینترنت دیتا رو وصل نمی‌کنن.

شعر کاوه یا اسکندر اخوان رو این روزها زیاد زمزمه می‌کنم. این‌طوری شروع میشه:
موج‌ها خوابیده‌اند آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمه‌های شعله‌ور خشکیده‌اند
آب‌ها از آسیا افتاده است
۱۰ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۸ میثم علی زلفی

نوش جان!!!

عالی و گرم!

پاسخ:
:)

چه دوسش داشتم. (:

پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی